وز شمار خرد هزاران بیش
سال 84 بود و از سوی بنیادی فرهنگی و هنری مأمور شدم تا برای تدوین ویژه نامه ای درباره او به کنکاش بپردازم. گپ و گفت با برخی دوستان، همکاران و شاگردانش همچون داریوش طلایی -و کسانی که الآن نامشان در خاطرم نیست- و گفت و گو با همسرش از لوازم کار بود که بدان پرداخته شد اما جذاب ترین بخش کار به ویه برای من که سررشته ای از موسیقی نداشتم، رفتن به خانه خواهر آن زنده یاد بود.
به گمانم خانه اش حوالی قلهک بود و ورود به آن خانه برابر بود با سفر به خاطرات دور و اسیر شدن در چنبره فضایی نوستالوژیک.
بانوی کهنسال، فضایی تدارک دیده بود سرشار از نظم و پاکیزگی با اشیا و تزییناتی که یکسره می بردت به سالیان دور و می پنداشتی در صحنه ای از یک فیلم قدیمی قرار گرفته ای.
هنوز ته لهجه مشهدی خود را بروز می داد و وقتی میز پذیرایی را در برابرت می چید با آن قندان لبریز از قندهای تزیین شده و شیرینی های کوچک و فریبنده، نمی شد تعارفش به استکانی چای را رد کنی.
از گپ و گفت معمول و رسمی که فاصله گرفتیم، آلبوم عکسهای قدیمی برادر را در برابرمان گذارد و سفر به گذشته ها آغاز شد. با هر عکس دنیایی حرف نگفته در سینه اش می جوشید و هر تصویر، پلی بود به خاطرات دور. آشکارا به برادر از دست رفته اش فخر می فروخت و بدو می بالید.
دو همراه من شتاب داشتند برای انجام وظیفه و ثبت تصویری از یک مصاحبه رسمی برای ساخت مستندی کوتاه، من اما تازه در آستانه شیفتگی بودم و شیدایی. پیش از آن چندان ارتباطی با موسیقی و پژوهشهای انجام شده از سوی آن استاد فقید نداشتم اما اشتیاق خواهر، آن فضای پراحساس قدیمی و نسیم یاد و خاطره مشهد، از خود بیخودم می کرد.
بانوی کهنسال با دیدن این شیدایی، ما را به اتاقی برد که مخزن سازها و دستنوشته های استاد بود. سازها در پوششی پارچه ای یا چرمی بر بالای کمدی خاموش بودند و کتابها و زونکن هایی که دست نوشته ها و نت نویسی های استاد را در خود جای داده بودند، رنگ زمان به خود گرفته بودند.
با احتیاطی که هم از سر پاسداشت آن آثار ارزنده بود و هم به خاطر ترحم به جان بی قرار و دلواپس خواهر، به ورق زدن آن اوراق مشغول شدم و متحیر ماندم از آن همه وسواس و دقت در نوشته ها. حیران بودم از آن همه وسواس در تمیزی صفحات آن چنان که استاد با دقتی عجیب به جای خط خطی کردنهای معمول و مرسوم، هر جا که ویرایشی را صلاح دیده بود، بر برگه ای سپید حک کرده و روی صفحه پیشین با ظرافت چسبانده بود. آن صفحه های قدیمی، که بوی کهنگی کاغذهایشان آدمی را می برد به سالیان دور، نشان از دقت و وسواس مردی داشت که به رغم گمنامی، تلاشگری بی مانند بود.
از آن عکسها و آن دست نوشته ها بخشی را به امانت گرفتیم و پس از اسکن کردن به بانوی مهربان بازپس دادیم اما آن ویژه نامه هرگز منتشر نشد که مدیرانی تغییر کرده بودند و گویا ضرورتی در این انتشار نمی دیدند.
اما چکیده ای از زندگی و دستاوردهای استاد زنده یاد دکتر محمدتقی مسعودیه را سامان دادم که همان سال در روزنامه شرق (25/9/84) به چاپ رسید و اینک بخشی از آن نوشتار برای آنکه به آن تلاش نافرجام اشارتی رفته باشد:
محمدتقى مسعودیه هنرمند و موسیقى شناس در سال 1306در مشهد متولد شد. او دوره ابتدایى را در دبستان علمیه مشهد گذراند و دیپلم علمى خود را در سال 1324 از دبیرستان شاهرضا گرفت. سپس راهى تهران شد و یک سال بعد دیپلم ادبى ششم متوسطه را از دبیرستان دارالفنون دریافت کرد. مسعودیه تحصیلات دوره عالى خود را در دانشکده حقوق و علوم سیاسى دانشگاه تهران پى گرفت و همزمان در هنرستان عالى موسیقى تهران به تحصیل موسیقى پرداخت و در سال 1329 دانشنامه حقوق و علوم قضایى و دیپلم عالى موسیقى را دریافت کرد.
پس از آن براى ادامه تحصیل عازم فرانسه شد و به کنسرواتوار ملى موسیقى پاریس رفت. مسعودیه که فراگیرى موسیقى را از سال هاى دبیرستان با خرید ویولن آغاز کرده بود، در فرانسه نیز همین ساز را به عنوان ساز اصلى خود برگزید و نزد پروفسور لین تالوئل به ادامه فراگیرى آن پرداخت. او هارمونى را نزد پروفسور ژرژ داندلو و کنتراپوان را نزد نوئل گالان آموخت و موفق به دریافت فوق لیسانس هارمونى از مدرسه عالى موسیقى پاریس شد.
پس از آن مسعودیه با استفاده از بورس تحصیلى اتحادیه بین المللى دانشجویان براى ادامه تحصیل در مدرسه عالى موسیقى لایپزیک به آلمان رفت و در آنجا نزد دو تن از برجسته ترین آهنگسازان آلمان پروفسور اوتمار گرستر و یوهانس ویروخ به فراگیرى آهنگسازى پرداخت و در سال 1342 موفق به دریافت دیپلم عالى (معادل دکترا) در این رشته شد. سپس به کلن رفت و در دانشگاه آن شهر به تحصیل موزیکولوژى (موسیقى شناسى تاریخى) نزد پروفسور کارل گوستاو فلرر و اتنوموزیکولوژى (موسیقى شناسى تطبیقى) نزد پروفسور ماریوس اشنیدر پرداخت و در سال 1347 موفق به اخذ دکتراى تخصصى (PhD) در این رشته شد.
مسعودیه پس از پایان تحصیلات عالى خود بى درنگ به ایران بازگشت و تا پایان عمر پربار خویش به مدت بیش از 30سال در گروه موسیقى دانشکده هنرهاى زیباى دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. در واقع مسعودیه نخستین کسى بود که موسیقى شناسى تطبیقى را به طور گسترده به جامعه علمى و هنرى ایران معرفى کرد و موجب شد او را «پدر اتنوموزیکولوژى ایران» بنامند. تاریخ موسیقى اروپا، هارمونى پیشرفته و پراتیک، فرم و آنالیز، سازشناسى، ارکستراسیون، ترانسکرسیون و مباحث گوناگون اتنوموزیکولوژى و... برخى از درس هایى هستند که توسط مسعودیه و براى اولین بار در دانشگاه تدریس شده اند.
محمدتقى مسعودیه در طول حیات پربارش همواره موشکافانه به تحقیق و پژوهش در حوزه موسیقى محلى ایران و ردیف موسیقى سنتى ایران پرداخت و هیچ گاه رابطه حرفه اى و عاطفى اش را با بستر و زمینه تحقیقى اش _ که همان فرهنگ و هنر تودهها و رامشیان اقالیم ایران زمین بود _ قطع نکرد.
مسعودیه به دلیل سفرهاى پژوهشى بسیارى که به نقاط مختلف جهان داشت، در بررسى فرهنگ هاى موسیقایى داراى بینشى عالمانه و نگرشى عمیق بود و حیطه پژوهش هاى او گستره اى بسیار وسیع را دربرمى گرفت. از مباحث نظرى مربوط به موسیقى شناسى تطبیقى و اتنوموزیکولوژى گرفته تا تحلیل و بررسى ردیف موسیقى سنتى ایران، موسیقى و سازهاى نواحى مختلف ایران، موسیقى مذهبى ایران و جهان اسلام و نیز بررسى و پژوهش در زمینه فرهنگ هاى موسیقایى غیرغربى به ویژه موسیقى خاورمیانه اسلامى، بررسى نسخ خطى مربوط به موسیقى در جهان اسلام و... به گونه اى که به جرأت مى توان گفت تاکنون دامنه فعالیت هاى هیچ موسیقى شناسى در ایران تا بدین حد وسیع و عمیق نبوده است.
از میان کتاب هاى فارسى او مى توان به «تجزیه و تحلیل چهارده ترانه محلى ایران»، «موسیقى بوشهر»، «موسیقى تربت جام»، «موسیقى بلوچستان»، «ردیف آوازى موسیقى سنتى ایران»، «مبانى اتنوموزیکولوژى»، «موسیقى مذهبى ایران»، «موسیقى ترکمنى»، «سازشناسى» و «سازهاى ایران» اشاره کرد.
کتاب هاى «آواز شور» (درباره تغییر و تحول ملودى در موسیقى هنرى ایران)، «ملودى مثنوى در موسیقى هنرى ایران» و «نسخ خطى فارسى درباره موسیقى» نیز از جمله آثار منتشر شده او به زبان هاى آلمانى و فرانسوى است.
این استاد بزرگ موسیقى ایران به هنگام نگارش صفحه هشت قطعه سمفونیک ناتمام در دوازدهم بهمن ماه 1377 در تهران درگذشت و به رغم آنکه آرزو داشت در شهر نیشابور و در جوار خیام، عطار و کمال الملک آرام گیرد، در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
کاش فرصتی شود تا دل گفته های خواهر و همسر آن زنده یاد و آنچه حاصل گپ و گفت با دوستان و شاگردان او بود، مجال انتشار یابد.